آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

آبان 95

این روزها اینقدر حرف میزنم که شبها مامان و بابا همش میگن تورو خدا یکی کیان رو از پریز برق جدا کنه، کلید خاموشش کجاست . هی میگن کیان بخواب. من هم میگم: کیان نه بخوابه کیان نه بخوابه.   از ساعت 12 به بعد تازه فکم گرم میشه. زمان خوابیدنم هم دقیقا برای کسی مشخص نیست چون اول مامان و بابا در حالی که من همچنان دارم صحبت میکنم از خستگی به خواب میرند و بعدش من می خوابم  . هر وقت یک کار بدی انجام میدم و به من تذکر داده میشه که کیان این کار بد هستش، من با یک قیافه حق بجانب چنان سر همه داد و فریاد میزنم که این کار بد رو انجام ندید که همه شک میکنند. میگنم نکنه واقعا ما داشتیم اون کار رو میکردیم. مثال: بابایی میگه کیان دست به بینیت نزن ز...
26 آبان 1395

مهر 95

 سلام دیگه دیر به دیر به بلاگ سر میزنیم. علتش هم اینکه (البته به جز گرفتاریهای روزمره) با بزرگتر شدنم، من سرعت رشد و تغییراتمم کمتر شده و همچنین مدل شیرین بودنمم هم عوض شده. یعنی دیگه به جای لوپام زبونم شیرین شده و به جای شکلکام کارهام شیرین شده. در نتیجه عکسها خیلی گویای همه زندگی من نیستند. علاوه بر اون دیگه مثل سابق با عکس گرفتن حال نمیکنم و تو این زمینه زیاد با بابایی همکاری ندارم. ولی با تموم همه این حرفها سعی میکنیم ماهی یک بار یک مطلب جدید تو وبلاگ بزاریم. این روزها حرف زدنم تقریبا تکمیل شده و خیلی با مزه حرف میزنم   البته جلوی غریبه ها یکم خجالت میکشم. دائم با بابایی کشتی میگیرم و هر وقت هم کم بیارم اول یک چنگ ت...
6 آبان 1395
1